خانه / اخبار و رویدادها / رمان «نفرت نوبهاران» اثر بختیار علی منتشر شد

رمان «نفرت نوبهاران» اثر بختیار علی منتشر شد

رمان «نفرت نوبهاران» اثر بختیار علی منتشر شد

شناسنامه کتاب: رمان «نفرت نوبهاران»، بختیار علی، ترجمه: آراکو محمودی [نشر: نگاه] سال انتشار: ۱۴۰۴، تهران

نفرت نوبهاران آخرین رمان بختیار علی است که با ترجمه‌ی آراکو محمودی، برای اولین بار در سال ۱۴۰۴ توسط نشر نگاه منتشر شده است. این رمان، داستانی پیچیده و چندلایه را روایت می‌کند که در آن رابطه میان قدرت، خشونت، جنسیت و حافظه‌ی تاریخی به تصویر کشیده می‌شود. در مرکز روایت، گیلاس نوبهاران قرار دارد؛ زنی که حضور جسمانی‌اش محدود است اما از طریق عکسی برهنه، سرنوشت همه‌ی شخصیت‌ها و جریان داستان را تحت تأثیر قرار می‌دهد. این عکس، نه تنها محرک اصلی روایت، بلکه نمادی از میل، سلطه و مقاومت است که خواننده را با پرسش‌هایی عمیق درباره‌ی قدرت، جنسیت و حافظه‌ی جمعی روبه‌رو می‌کند.

رمان با ساختار ساده‌ی خود، که شامل ۱۲ داستان مستقل است، با تکرار موتیف‌هایی همچون عکس برهنه، عشیره و انتقام، تدریجاً تصویرِ جامع و پیچیده‌ای از جامعه و شخصیت‌ها ارائه می‌دهد. نفرت نوبهاران با ترکیب روایتِ چندلایه، تحلیل روانشناختی شخصیت‌ها، زیبایی‌شناسی خشونت و بازنمایی بدن و تصویر، خواننده را به دنیایی دعوت می‌کند که در آن هر برهه­ای از تاریخ، هر رویداد، کنش و واکنش و هر تصویر، انعکاسی از روابط پیچیده‌ی قدرت و حافظه است. این اثر، هم نقدی است بر سلطه و خشونت اجتماعی-سیاسی و هم داستانی پرکشش و شاعرانه و بی‌رحم که خواننده را تا آخرین صفحه درگیر می‌کند و به دنبال خود می‌کشاند.

انگیزه‌ی ترجمه‌ی رمان «نفرت نوبهاران»

اخیراً، در حالی که مشغول ترجمه و ویرایش رمان عظیم کشتی فرشتگان و کتاب زنجیره‌های دون‌کیشوت نوشته‌ی بختیار علی بودم — آثاری که با اجازه‌ی کتبی نویسنده ترجمه شدند ـ رمان جدیدی از او با عنوان نفرت نوبهاران منتشر شد. این اثر با زبان ویژه، ساختار روایی نوآورانه و غنای ادبی‌اش چنان مرا مجذوب کرد که بی‌درنگ شیفته‌اش شدم. بدون برنامه‌ریزی قبلی، فصل نخست را ترجمه کردم و کنار گذاشتم، اما کشش و جذابیت رمان به‌تدریج مرا به ادامه‌ی کار ترغیب کرد.

زبان و ساختار روایی نفرت نوبهاران آن را به اثری برجسته تبدیل کرده است. بختیار علی، چنان‌که می‌دانید، در ادبیات معاصر کُردی و جهان عرب جایگاهی والا دارد. سبک منحصربه‌فرد او برای من، که پیش‌تر تجربه‌ی ترجمه‌ی اشعار ایشان با عنوان زیباتر از عشق، دشوارتر از جنگ و نمایشنامه‌ی او با عنوان به‌سوی دوزخ، ای بی‌گناهان را داشته‌ام، به‌ویژه الهام‌بخش بود. افزون بر این، علاقه‌ی روزافزون مخاطبان فارسی‌زبان به آثار او، ضرورت ترجمه‌ی این رمان را دوچندان می‌کرد.

در این مسیر، همراهی و پیشنهاد استاد فرهیخته و دوست نازنیم، دکتر امید ورزنده، نقش بسزایی داشت؛ چرا که ترجمه به انتشارات نگاه سپرده شد و با استقبال مدیر محترم  آن مجموعه هم مواجه گردید.

با این حال، انگیزه‌ی اصلی من برای ترجمه‌ی نفرت نوبهاران، شیفتگی شخصی‌ام به این اثر بود. خواندن آن، حتی در میان فشار کار بر روی کشتی فرشتگان، نوعی آرامش و استراحت ذهنی برایم فراهم آورد. این ترجمه نه از روی برنامه‌ای از پیش تعیین‌شده، بلکه از دل مواجهه‌ای عاطفی و ادبی با اثر شکل گرفت. این مواجهه با معیارهای انتخاب یک رمان معتبر برای ترجمه هم‌راستا بود: ارزش ادبی و هنری، جایگاه نویسنده، پیوند فرهنگی با مخاطب، سبک زبانی اثر، نیاز بازار نشر و، در نهایت، انگیزه‌ی شخصی مترجم.

امید است که ترجمه‌ی فارسی نفرت نوبهاران دریچه‌ای نو به جهان ادبی بختیار علی برای مخاطبان فارسی‌زبان بگشاید.

 

تأملی کوتاه بر رمان نفرت نوبهاران/  آراکو محمودی

رمان نفرت نوبهاران بختیار علی، به‌عنوان یکی از برجسته‌ترین آثار ادبیات معاصر کُردی، دارای ویژگی‌های سبکی و ادبی است که آن را از دیگر متون متمایز می‌سازد. این اثر با رویکردی عمیق به مسائل اجتماعی، سیاسی و فلسفی، نه‌تنها بازتاب‌دهنده‌ی چالش‌های جامعه‌ی کُردی است، بلکه با بهره‌گیری از تکنیک‌های روایی متفاوت و نگاهی کاونده به حقیقت، خواننده را به تأمل در مفاهیم بنیادینی چون شرف، آزادی و هویت فرامی‌خواند. یکی از مهم‌ترین وجوه قلم بختیار علی، یکی از مهم‌ترین وجوه قلم بختیار علی، توانایی او در طرح پرسش‌های فلسفی و بازتعریف و بازاندیشی در مفاهیم به‌ظاهر بدیهی است. در «نفرت نوبهاران» شرف از حالت پیش‌فرض و طبیعی خارج شده و به‌مثابه­ی ابزاری سرکوبگر در عرصه‌های اجتماعی و سیاسی به نقد کشیده می‌شود. بختیار علی در گفت‌وگویی با زردشت نورالدین، رمانویس جوان کُرد، اشاره می‌کند که «شرف در این رمان همچون نقابی برای تابوهای دینی، سیاسی و فرهنگی عمل می‌کند.» این نگاه انتقادی، که با الهام از دیدگاه لوکاچ و پیوند پرسشگری با روایت شکل گرفته، رمان را به بستری برای بازاندیشی رابطه‌ی فرد و جامعه، مدرنیته و تناقضات پسافئودالی بدل می‌سازد. از منظر روایی، نویسنده از راوی دانای کل بهره می‌گیرد که نه در مقام قاضی، بلکه همچون ناظری هوشمند و جمعی سخن می‌گوید. این صدا، که گاه چندآوایی به نظر می‌رسد، از تحمیل مستقیم دیدگاه نویسنده پرهیز می‌کند و امکان تفسیر مستقل را به خواننده می‌سپارد. چنین رویکردی، که یادآور تکنیک‌های فاکنر و مارکز است، امکان ترسیمِ افق روایی گسترده و چندلایه از جامعه‌ی کُردی را فراهم می‌آورد. او در این اثر به‌گونه‌ای ظریف تقابل سنت و مدرنیته را به تصویر می‌کشد. او نشان می‌دهد که جامعه‌ی کُردی در گذار از فئودالیسم به مدرنیته، با هراس از فروپاشی هویت روبه‌رو می‌شود و مفاهیمی چون «شرف» را به ابزاری برای تداوم نظم سنتی بدل می‌سازد. این نقد، نه‌تنها در محتوای رمان، بلکه در فرم روایی و زبان تصویری آن نیز بازتاب می‌یابد. نکته‌ی بنیادین در قلم بختیار علی، رویکرد بختیار به حقیقت است. برخلاف برخی از دیدگاه‌هایی که ادبیات را منفک از حقیقت می‌دانند، او بر این باور است که ادبیات، به‌ویژه در نفرت نوبهاران، کاوشگرِ حقیقتی چندوجهی است که واقعیت، فانتزی، منطق و حتی نامنطق را در بر می‌گیرد. او با نگاهی تیز و پرسشگر، نه‌تنها واقعیت‌های جامعه‌ی کُردی را عیان می‌سازد، بلکه امکانات و بن‌بست‌های آن را نیز واکاوی می‌کند. از این منظر، نفرت نوبهاران تنها یک رمان نیست، بلکه تجربه‌ای زیبایی‌شناختی و فکری است که مخاطب را به تأمل در باب حقیقت، آزادی و هویت فرامی‌خواند. بان دقیق و تصاویر ادبی بختیار علی، در کنار تحلیل انتقادی او از تناقضات میان سنت و مدرنیته …این اثر را به نمونه‌ای شاخص از ادبیات کُردی بدل می‌سازد که نه‌تنها برای خواننده‌ی کُرد، بلکه برای هر مخاطبی که به دنبال درک عمیق‌تر از انسان و جامعه است، تجربه‌ای ماندگار و تأمل‌برانگیز فراهم می‌آورد.

چرا «نفرت نوبهاران»، نه «نفرین نوبهاران»؟

    (در پاسخ به پرسشِ یکی از دوستان فرهیخته­)

در انتخاب عنوان رمان نفرت نوبهاران برای ترجمهٔ فارسی، پیش از هر چیز، دقت در انتقال معنای دقیق و سپس توجه به ظرفیت‌های زیبایی‌شناختی زبان مدنظر بوده است. برگردان عنوان یک اثر، نه صرفاً تصمیمی زبانی یا ذوقی، بلکه نوعی خوانش ادبی، زیباشناختی و فلسفی از کلیت جهان اثر به شمار می‌آید.

ـ در زبان کُردی، واژه‌ای که در عنوان آمده است در بستری از خشونت درونی، گسستِ احساسی، و واکنشی فعالانه نسبت به رنج‌ها بار معنایی دارد. در برابر این، واژه‌ی «نفرین» ـ چنان­که در فرهنگ‌های لغت نیز آمده ـ به معنای دعا یا آرزوی زوال است؛ عملی اغلب منفعل، مذهبی، یا از سر ناامیدی. در فرهنگ معتبر کُردی: در فەرھەنگی وشەنامە، “نەفرین” معادل “لەعنەت” و “دووعای شەڕ” آمده است؛

اگر به فرهنگ لغت کُردی مانند واژه­نامه­ی مردوخ (وشەنامە یا مەردۆخ) مراجعه کنیم، خواهیم دید که واژه‌ی «نەفرین» معادل‌هایی چون نەعلەت، لەعنەت، و دعای بد دارد. درحالی‌که نفرت (نەفرەت) ریشه در احساسِ عمیق انزجار، طرد، و شورش درونی دارد. همچنین در زبان فارسی، نفرین با واژگانی مانند لعنت، فغان، یا زاری هم‌معناست؛ فحش، لعنت، فحش داد، نفرین دعای بد. لعن . لعنت. ذم . تقبیح . نکوهش. نفرین .

 اکنون که ترا تکلفی گویم/ پیداست بر آفرینم ار نفرین . دقیقی .

 ـ اما آن­چه در رمان بختیار علی رخ می‌دهد، نفرین کردن نیست، بلکه متنفرشدن، «طغیان»، و در نهایت «کنش» است. شخصیتِ «نوبهاران» با تنفری ژرف از جهانِ مردانه و ساختارهای خشونت‌بار، به سوی کنش انتقامی می‌رود. او ناله نمی‌کند، دعا نمی‌خواند، بلکه عمل می‌کند. این همانجاست که ترجمه‌ی «نفرت» از منظر معناشناسی و روایت‌شناسی، بسیار دقیق‌تر از «نفرین» است. اما نفرت با میل به خشونت، طغیان و مرزبندی شدید میان خود و دیگری پیوند دارد. این دقیقاً همان نیرویی است که شخصیتِ نوبهاران را از سکوت و انفعال، به کنش و دگرگونی می‌کشاند.

ـ در سنت‌های اخلاقی، نفرت اغلب احساسی منفی و مخرب تلقی شده است؛ اما در ادبیات، این احساس گاه به یک نیروی رهایی‌بخش تبدیل می‌شود. شخصیت «نوبهاران» در رمان بختیار علی، نمونه‌ای از این دگرگونی است. او قربانی نظم خشونت‌باری است که هم نظام سیاسی و هم ساختار مردسالار را شامل می‌شود. در این بستر، نفرت نه یک ضعف یا انفعال، بلکه یک آگاهی رنج‌دیده و تصمیم‌ساز است. نفرت نوبهاران به جهان اطرافش، به مردان، و به مناسبات فاسد، نوعی آگاهی رادیکال است که به کنش انتقامی منتهی می‌شود. از منظر اگزیستانسیالیستی، این نوع نفرت، نوعی موضع‌گیری وجودی در برابر شرّ است؛ آگاهی‌ای که نمی‌خواهد ببخشد یا فراموش کند، بلکه می‌خواهد حقیقت را با عمل به یاد جهان آورد.

عنوان کتاب در اصل به زنی به نام نوبهاران اشاره دارد. نوبهاران؛ اسم یک زن است، نه استعاره‌ای شاعرانه. این بسیار مهم است، چون اگر نوبهاران یک فصل یا طبیعت بود، می‌شد به راحتی عنوانی مانند «نفرین بهار» یا «نفرین طبیعت» را در نظر گرفت. اما وقتی که نام یک شخصیت است، انتخاب واژه‌هایی مانند ؛ «نفرین» که بیشتر به دعا یا جادو شبیه‌اند، دقتِ ادبی اثر را کاهش می‌دهند. نفرت نوبهاران” یعنی نفرتی که نوبهاران دارد یا می‌شود نمادش دانست. این نفرت، نیرویی تراژیک است که در دل شخصیت انباشته شده و به شکلی ناگزیر فوران می‌کند. این فوران، سازنده‌ی درام و پیام اثر است. اگر «زبان حامل حافظه‌ی رنج است». انتخاب واژه‌ی «نفرت» به‌جای «نفرین»، انتخاب زبانی‌ای‌ست که به جای آرزوی نابودی دیگری، ریشه در حافظه‌ی زخم دارد. نفرت نوبهاران، زبانی‌ست که تاریخ شخصی و جمعی‌اش را با خود حمل می‌کند؛ بر خلاف “نفرین” که اغلب یک کنش واژگانیِ بی‌ریشه است.

عنوان «نفرت نوبهاران» نه تنها از نظر زبانی دقیق‌ است، بلکه حامل بار ادبی و روانشناختی عمیق‌تری نیز هست. نفرت، احساس محوری شخصیت زن داستان است؛ احساسی که او را از موقعیتِ قربانی بودن خارج می‌کند و به فاعل کنش بدل می‌سازد. از این‌رو، ترجمه‌ی درست‌تر و صادقانه‌تری است از پیام اثر.

برای انتخاب و ترجمه‌ی عنوان یک کتاب، به‌ویژه در ادبیاتِ جدی مانند رمان «نفرت نوبهاران» بختیار علی، نه‌تنها سلیقهٔ ادبی، بلکه مبانی نظری و تجربه­ه­ی نویسندگان بزرگ در این‌باره بسیار مهم است. در ادامه، به آرای برخی نویسندگان و منتقدان مهم اشاره می­شود تا روشن شود چگونه باید به انتخاب یا ترجمهٔ عنوان یک اثر ادبی اندیشید: در کتاب هنر رمان، کوندرا می‌گوید: «عنوان رمان، نخستین نامِ آن جهان ممکن است. اگر درست انتخاب شود، کل دنیای داستان را با خود حمل می‌کند.» از این منظر عنوان نباید صرفاً زیبا یا شاعرانه باشد، بلکه باید جهان‌بینی اثر را در یک عبارت فشرده بیان کند. بنابراین اگر نوبهاران در رمان، کنش‌گر است، و نیروی محرکِ داستان «نفرت» اوست، ترکیب نفرت نوبهاران، دقیقاً همان کلید است. امبرتو اکو دربارهٔ عنوان معروفش نام گل سرخ می‌گوید: «عنوان نباید همه‌چیز را لو بدهد. گاهی بهتر است پرسش‌برانگیز باشد، تا خواننده به کشف معنا ترغیب شود.» بنابراین، «نفرت نوبهاران» برخلاف «نفرین نوبهاران» ابهامِ پویاتری دارد: آیا این نفرت به دیگران است؟ یا نسبت به خودش؟ آیا یک احساس است یا یک فلسفه؟ این ابهام آگاهانه، خواننده را درگیر می‌کند. بورخس معتقد است که یک عنوان خوب، باید به گونه‌ای با ساختار فلسفی و ذهنی متن رابطه داشته باشد. اگر در رمان، تضاد عمیق میان حافظه، رنج، و کنش وجود دارد، «نفرت» با این مضمون همخوانی دارد. در حالی که «نفرین» صرفاً حالتی منفعل، سنتی و آشنا ایجاد می‌کند. در نهایت؛ دوراس معتقد بود وقتی زنی مرکز یک رمان است، نام او در عنوان باید حامل بار درونی و وجودی داستان باشد. انتخاب عنوانی مانند نفرت نوبهاران، به جای عباراتی شاعرانه و منفعل مانند «نفرین نوبهاران»، نشان‌دهنده­ی شناختی وجودی از شخصیت زن داستان است.

در پایان؛ در فرایند ترجمهٔ هر اثر ادبی، به‌ویژه رمانی از نویسنده‌ای چون بختیار علی که تخیل شاعرانه را با فلسفه، حافظه، تاریخ و خشونت درهم می‌آمیزد، یکی از حساس‌ترین انتخاب‌ها، برگردان عنوان کتاب است. انتخاب عنوان نفرت نوبهاران تلاشی است برای وفاداری به منطق درونی روایت، روان‌شناسی شخصیت‌ها و بار معنایی زبان. این انتخاب نه صرفاً امری ذوقی، بلکه حاصل تأملی نظری در باب نسبت میان زبان، خشونت و کنش در جهان بختیار علی است. امیدوارم خوانندهٔ فرهیخته، پس از پایان رمان، با مترجم هم‌نظر باشد که این عنوان نه ترجمه‌ای صرف و لغوی، بلکه کوششی است برای بازتابِ روح اثر؛ خشمی که در ژرفایِ جان شخصیت اصلی جریان دارد. اگر این ترجمه­ی این عنوان و به ویژه کل رمان مقبول افتد، خرسند خواهم شد؛ و اگر نقدی یا پیشنهادی برای اصلاح آن بود، با آغوش باز خواهم پذیرفت و در چاپ‌های آینده آن مورد تأمل قرار خواهم داد. به باور من، ترجمه دعوتی است به گفت‌وگویی بی‌پایان؛ میان زبان‌ها، تجربه‌ها و ذهن‌هایی که از مرزهای جغرافیا، تاریخ و هویت فراتر می‌روند. امید آن‌که این گفت‌وگو تداوم یابد و در هر بار خوانش، معنایی تازه بیافریند.   

نمونه:

ـ «معتصم به یک نقطه رسیدیم که کاملاً از هم متنفر بودیم. قبل از این­که سنگسارش کنم، فهمیدم این زن نه تنها به خدا نزدیکم نمی­کند، بلکه دورم می­کند. او هم هر کاری می­کرد که از خدا و از رحمت او به دور باشم… حالا هم مثل دیوار وحشتناکی میان من و خداست. می­دانم روزی برمی­گردد، آن روز یا او مرا می­کشد یا من او را… معتصم من خودم را برای چنین روزی آماده کرده­ام، دوازده سال است که خودم را آماده کرده­ام که پیدایش شود، چون می­دانم انگیزه­ی قوی دارد: انتقام… مطمئنم آن زن روزی برمی­گردد تا از همه­مان انتقام بگیرد. من و او تصفیه حسابی باهم داریم، من نمی­دانم او کجاست و هر کاری کردم و هر تلاشی کردم پیدایش نکردم، ولی او می­داند من این­جا منتظرش هستم… حتم دارم از من شروع می­کند. یا بلاخره می­توانم جلویش بایستم یا اولین قربانی او خواهم شد.»

 

ـ «در حالی­که ظهر که به سمت نورآباد می­راند، بازهم حس عجیبی به دلش افتاد: «اگر واقعاً او باشد و برگشته باشد، معلوم است برای انتقام از برادرانش آمده، باید به سید ضیاء­الدین خبر بدهم… باید مواظب خودش باشد. خدایا، خدای بزرگ.اگر آن خانه­ی فساد مال او باشد، اینک هر کار خیری که سیدضیاء در این سال­ها انجام داده، هر مسجد و مناره­ای را که بالا برده، همه فرو می­ریزد. همه­ی آن خانه­هایی که ساخته، همه­ی آن نام و چهره­هایی که از زنان گرفته، دیگر پشیزی  نمی­ارزند… باید به او اطلاع بدهم.»

ـ «بعد از این­که خانم نوبهاران نمایش­اش را به بهترین شکل اجرا کرد، به­طوری که خودش هم باورش نمی­شد بتواند چنان ماهرانه بازی کند، بلند شد و خواست آرام اتاق را ترک کند. قبل از آن­که برود، با صدای که از ته دلش بیرون می­آمد به ارباب­ها گفت: «مرد باشید و از شرفِ زنان‌تان دفاع کنید. آشوبگران را نابود کنید، هرکدام از آن­ها به دست­تان افتاد بکُشید و به­شان هیچ رحم نکنید…» گیلاس نوبهاران در آن لحظه از ته دل دوست داشت مردان همدیگر را نابود و منقرض کنند. به چنان جنگی وارد شوند که هیچ­یک جان سالم بدر نبرد. می­دانست این­کار محال و غیرممکن است اما این آرزوی قلبی­اش بود. از مردِ مشخصی متنفر نبود، بلکه از همه­ی آن نرینه‌ها متنفر بود که به عروسکِ دست­های پلیدشان بدل شده بود. از آن شب که عکس برهنه­ی خودش را در برابر آن همه مردِ گُنده دید، دیگر تصمیم گرفت زندگی­اش را وقف انتقام از مردان بکند، بدون­آن­که اعتنایی بکند که چه یا چه کسی هستند. بلکه از همه­ی آن نرینه‌ها متنفر بود که به عروسکِ دست­های پلیدشان بدل شده بود.»

ـ «زنی که قبلاً در این شهر مردی عاشق و دلباخته‌اش بوده. در لحظه‌ی ترس و اندوهی عمیق آن عکس را از او گرفته و حالا آن را به نفرتی تیره و سیاه بدل شده… نه، هیچ­کس نمی­دانست آن زن اسمش گیلاس بوده، نفرت هم نفرتِ خود اوست، نفرتِ زنی‌ست که خانم نوبهاران صدایش می­کردند.»

 

گزیده ای از متن کتاب:

در سال ۱۹۵۷، ارباب کامیل دوربینی‌ را از یکی از ایرانی‌هایی خرید که از بیمِ حکومت به منطقۀ جنوبی کردستان پناه آورده بودند. ارباب، آن‌زمان، در روستای پرت و دورافتاده‌‌اش میان کوه‌ها زندگی می‌کرد، او شیفتۀ هر چیز نو و مدرنی بود، حیرت‌زده اخبار پیشرفت‌های علمی را دنبال می‌کرد. در محافل و اندرونی‌ها با صدای بلند از وسایلِ جدیدی حرف می‌زد که هم‌اکنون وجود دارند، یا ممکن است در آینده ساخته شوند. او آمیزه‌ای از وقار و شتابزدگی، از آرزویِ دیوانه‌وار برای به آغوش کشیدنِ زندگی و از رفتارِ سردِ ارباب‌مآبانه بود. بزرگ عشیره و زبانزد منطقۀ خود بود. مردمان گوناگون به دیوا‌نخانه‌‌اش روی می‌آوردند. مرد ایرانی که عجله داشت بار خود را سبک کند و از طریق بغداد به بیروت برود، در ازای مبلغی که به نسبت آن زمان کم نبود، توصیه‌های دقیقی دربارۀ عملکرد دوربین و فنون عکاسی را در اختیار ارباب کامیل قرار داد. ارباب شیدا و شیفتۀ دوربین شده بود، همین‌ که عکاسی یاد گرفت. برای اینکه مجبور نباشد حلقۀ عکس‌هایش را در بیرون ظهور و چاپ کند به ذهنش رسید تاریکخانه‌ای در منزلش راه بیندازد، نمی‌خواست هیچ‌کس بداند ارباب چه دیده، با که بوده و کجا خوش گذرانده… بارها از زبان او شنیده بودند که با صدای بلند به خدمتکارانش می‌گفت: «حیا این نیست که عیب‌وعار نداشته باشیم، بلکه آن است که به خوبی پنهانش کنیم.»

همان سالی که دوربین را خرید، دو ماه به بغداد رفت تا نزد اساتید فن، همۀ فنون ظهور و چاپ عکس و بزرگ ‌کردن آن‌ها را یاد بگیرد. ارباب به محض اینکه بازگشت، استادی را از شهر با خود آورد و اتاقی تاریک و اختصاصی را در خانه‌اش برای چاپ فیلم‌ها ساخت. همه، ارباب کامیل را می‌شناختند که از زیبایی و جمال زنان بهت‌زده می‌شد. در جوانی هر زنِ روستایی را که می‌دید، چنان محوش می‌شد که گویی نخستین‌بار است موجودِ شگفت و غریبی به نام «زن» می‌بیند. دوربین زندگی ارباب کامیل را به کلی زیرورو کرد. هدف اصلی‌ او عکاسی از زنان شد. ابتدا زنان روستای خودش و بعد زنان روستاهای قلمرو تحت سلطه‌اش. درحقیقت، هیچ‌کس نمی‌دانست آن وسیلۀ بزرگ که مدتی بود مدام در دست‌های ارباب دیده می‌شد، دقیقاً چه کار می‌کند و وظیفه‌اش چیست؛ چون‌ عکس‌ها را مانند محصول جادویی مرموز می‌دانست و تنها به دوستان نزدیک و مردانِ فهیم و دنیادیده نشان‌ می‌داد. به دنبال آن آرزوی دیوانه‌کننده برای عکاسی بیشتر از زنان، گاهگاهی به پایتخت می‌رفت و در خیابان‌ها، بی‌آنکه زنان متوجه شوند، از آن‌ها عکس‌های زیبایی می‌گرفت و در تاریکخانه‌اش ظهور و چاپ‌ می‌کرد و به دیوار می‌چسباند و از دیدنشان‌ لذتِ شگرفی می‌برد.

ارباب کامیل معتقد بود دوربین به مردان امکان می‌دهد احساس دوری از زنان نکنند. دستگاهی‌ است که می‌تواند برای همیشه به احساسِ تنهایی پایان دهد. «این دستگاه سلاحِ جدیدِ پزشکان‌ است که علیه تنهایی ساخته‌اند.» هرگاه در میان مردانِ‌ معتمد می‌نشست، این‌‌گونه دوربینش‌ را توصیف می‌کرد.

چند سال پیش، او یکی از معدود افرادی بود که در منطقه اتومبیل داشت. ابتدا به اتومبیلش هم مثل ابزاری جادویی نگاه می‌کرد. به داخل اتومبیل می‌رفت و هر وقت که خیلی گرسنه بود یا قضای حاجت داشت، بیرون می‌آمد. با سرعتی دیوانه‌وار رانندگی می‌کرد. اما هنگامی‌که اتومبیل‌اش چندین‌بار به‌دلیل بدی و ناهمواری جاده‌ها و دست‌انداز‌های زیاد، از کار افتاد، به‌علت نبودِ تعمیرکاری ماهر و مجرب، آن را جلوی خانه‌اش خواباند و چادری رویش کشید. بعضی‌ها خیال می‌کردند هر وقت دوربین ارباب کامیل از کار بیفتد، آن را روی طاقچه می‌گذارد و فراموشش می‌کند. اما درحقیقت، شیفتگی‌ ارباب به عکاسی عمیق‌تر از آن چیزی بود که عده‌ای تصور می‌کردند، به‌ویژه میل شدیدش به عکاسی از زنانی که مشغول کارهای روزمره‌شان هستند. همیشه با خوشحالی پیشنهاد برخی زنان آشنا را می‌پذیرفت که خودشان را با جامه‌ای نو و زیبا بیارایند و در برابر دوربین‌اش بنشینید. بر این باور بود که دوربین نقطۀ مقابل کتاب ‌است؛ کتاب لحظه‌های مهم و افکار ژرفِ انسان‌ها را ثبت می‌کند، اما دوربین به آن لحظاتِ بی‌ارزش و موقتی اجازه و حق ثبت‌ شدن می‌دهد، لحظاتی که نه برای افراد، نه برای جهان، و نه برای تاریخ ‌ارزشی ند‌ارند. با صدای بلند می‌گفت: «دوربین برای ثبتِ پوچیِ زندگی‌مان ساخته ‌شده، ولی فراموش نکنید زیباترین لحظاتِ زندگی، همان لحظاتِ پوچ هستند.» در آن سال‌ها ارباب کامیل زود‌به‌زود به پایتخت می‌رفت، به عشرتکده‌ها سر می‌زد، برای ورود به پشت صحنۀ تئاترها و باشگاهای شبانه به صاحبانشان پول می‌داد. آنجا با پرداختِ رشوه از همه حق‌السکوت می‌گرفت. زنان رقاص به‌ او اجازه می‌دادند هنگام عوض‌ کردن لباس‌ و گریم‌ کردن با دوربینش در میانشان بچرخد. آن‌زمان همۀ شهرهای بزرگ کشورهای منطقه را گشت. هر شهری که عشرتکده و تماشاخانۀ مشهوری داشت، قبله‌‌گاه ارباب می‌شد. می‌گویند اشتیاق و رؤیایِ عکاسی از زنان او را به طرف استانبول و بیروت و تهران کشاند و از آنجا حلقه‌های فیلم‌ را با خودش بازمی‌گرداند و در تاریکخانه‌‌اش، مخفیانه ظهور و چاپشان می‌کرد. سفرهای دور و درازش مردان ایل و طایفه را مشکوک کرده بود، تصور می‌کردند زنانِ تن‌فروش و عیاش شهرهای بزرگ کاری کرده‌اند که ارباب به هیچ‌چیز جز زنان فکر نکند. ولی ارباب اگر این حرف‌ها را می‌شنید، بسیار نگران می‌شد. در میان عشیره و مردم، خودش را مردی سنگین و باوقار نشان می‌داد. تأکید داشت هیچ‌کس دربارۀ پاکدامنی و ناموس‌پرستی‌اش حرف نزند. درست است که نسبت به ارباب‌های دیگر، لطیف‌تر و زیباپرست بود، اما گاهی اوقات چهرۀ ارباب‌ و رعیتی و خان‌زاده ‌بودنِ خود را نشان می‌داد و چون اربابی خشن رفتار می‌کرد. با این حال، او از آیندۀ خود و ارباب‌‌های همتایش مطمئن نبود. هربار پایتخت‌های بزرگ و کلان‌شهرها را می‌دید، مطمئن می‌شد روزگاری فرا می‌رسد که او و اربابانی چون خودش از دهات و روستاهای کوچک و فرسوده برچیده خواهند شد و یک حسِ درونیِ درست و واقعی هم به او می‌گفت قدرت و ساختار همۀ فئودال‌ها در سرتاسر مملکت با سرعتی دیوانه‌وار رو به زوال است. باور داشت تنها چیزی که از این عصرِ شتابزده باقی می‌ماند، عکس‌هایی است که او با دوربینش ثبت می‌کند: «از این لحظه به بعد، هر چیزی که تبدیل به عکس نشود، تبدیل به تاریخ نخواهد شد.» گاهی این جملات را با صدای بلند در جمع مهمانانِ دیوانخانه‌اش به زبان می‌آورد. بی‌آنکه کسی دقیقاً درک کند ارباب به چه چیزی اشاره می‌کند و منظور او از این سخنان چیست. همگان در تعجب بودند که ارباب تا سی‌و‌پنج‌سالگی مجرد مانده و زن نگرفته است. چنین کاری برای اربابی چون او شک‌برانگیز بود. برخی شروع به پچ‌پچ و شایعه‌پراکنی کردند تا جایی که کسی به او تهمتِ اختگی و خواجگی زده بود. می‌گویند ارباب کامیل در غروبی با ته‌پری به سراغ همان مردکِ تهمت‌زن رفت و به‌سوی خانه‌اش شلیک کرد تا به او بفهماند اگر به این چرندیات و شایعات ادامه دهد، چه سرنوشتی خواهد داشت. در کل او نسبت به شهرت و ناموسش بسیار حساس بود، گوشه‌ و کنایه و ریشخندها روحیه‌اش را جریحه‌دار می‌کرد، با این‌همه، مانند هر اربابِ دیگری ناچار بود به آینده فکر کند. تابستان ۱۹۶۲ بود، ارباب کامیل با خانمی آشنا شد که بعدها همسرش شد. تا آن زمان، هرگز به ازدواج فکر نکرده بود، باور داشت زندگی‌اش با عکس‌ها خوش‌تر و هیجان‌انگیزتر است تا اینکه شوهر زنی زشت و بدریخت شود، با او پیر شود و بمیرد. چون فردِ جهانگردی بود، بسیاری از بستگانش اعتقاد داشتند اگر ازدواج هم بکند، نخواهد توانست خانوادۀ مستحکم و ماندگاری تشکیل دهد و خیلی زود همسرش را طلاق می‌دهد و روانۀ خانۀ پدری‌اش خواهد کرد و عیش و خوشی‌اش در عشرتکده‌‌‌های شهرهای بزرگ را از سر می‌گیرد. اما اتفاقات آن‌گونه که همه پیش‌بینی می‌کردند، پیش نرفت.

  https://t.me/kurdishbookhouse

 هر نوع بازنشر این متن با ذکر منبع «کتابها مهیای رقص‌اند» مجاز است.

درباره‌ی خانه کتاب کُردی

همچنین ببینید

 عطا محمد: می‌نویسم تا روایت کنم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *